ایش ! ای خدا ... نمی شد اینا رو نمی آفریدی ؟ ... از بین ببرشون خدا ... آخ ، کشتن منو اینقدر بهم فشار آوردن ، ای خدا مُردم ... دیوونم کردن ... آخ خدا ، چقدر فشار تحمل کنم ؟! ... فشار از درون ... فشار از بالا ... از همه دردناکتر ! فشار از پایین !! آخه خدا جون چند نفر به یک نفر ؟! مگه من چقدر طاقت دارم ؟ ...
دیروز « مامی » گریه اش گرفته بود ، بهم گفت : « چقدر پای چشات گود افتاده « صغي » جون !! » ... آخه اون طفلکی که نمی دونه چقدر فشار روی منه !! ... ایش ... اوف ! می دونم که زودِ زود این فشارا رو از روی من ور می داری ! آخ که چقدر اونجوری خوبه ! ... به جان خودم الان خیلی تحت فشارم ... ! ای کلک ! چقدر اذیت می کنی ؟! یعنی نمی دونی در مورد چی حرف می زنم ؟ ... بابا همين فشارایی رو می گم که تو آفریدی ... فشار خون از درون ... فشار هوا از بالا ... از همه مهمتر فشار جاذبه از پایین !! ... به جون خودت دیگه طاقت ندارم ! ...
عارف عشقی 20 / 3/ 86
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر