۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

روبرویش نشسته بود. با لبخندی احمقانه و شرارت بار، میراث هرزگان تاریخ؛ چشمانی که در چشمخانه به گِل نشسته؛ ریشهای تنُک و دستانی چاق و مریض...

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه


«حرف مردم» وجودی پیوسته است. حرکت می کند. جان دارد. با آدم زاده شده و می زاید، ولی نمیراست. همه جا هست. شاید موجودی اثیری است... از جنس خرافات و موهومات، ولی ملموس تر از آنهاست. تصمیم می گیرد و عمل می کند در حالیکه متاسفانه مغز ندارد!
فشار حرف مردم ما را در همون عنفوان جوانی، خیلی قبل از شروع از پای درآورد! قبل از اینکه بفهمیم حرف مردم ممکن است خیلی چیزها داشته باشد، اما پشیزی ارزش ندارد!



از توفان سخن مگو؛ خُردک وزشی لرزش بیدهای این بیابان وحشت را کافیست...
از زبان باز کردن زمین سخن مران؛ خشک گیاهان این بیابان خود به زیر خاک می خزند، جستجوگر تاریکی...
گرداب را فراموش کن؛ اینجا سالهاست جز بارگین به خود ندیده ست...
اینجا سرزمین هرزه هاست!