۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

اینقدر نامه برات اومده و باز کردی و دیدی که قبض آب و برق و تلفنه که دیگه نامه ها برات مهم نیستن. اصلا خیلی وقته ایمیل و فیسبوک برات مهمه. دیگه نامه محلی از اعراب نداره!... خلاصه یکی از نامه هایی رو که برات اومده و رو میزت انبارشون کردی رو باز می کنی. یه بخشهایی از پاکت نامه رو طی روزهایی که نامه تو صندوق پستت بوده توسط حلزونهای همیشه در صحنه خورده شده! یاد پیمان معروف اعراب می افتی :)) همینطور که با دوستت (هومن ملکی) پشت تلفن صحبت می کنی، میبینی اولیش تبلیغ بیمه ست... پوچه! دومیش ولی پوچ نیست! :))
حالا نمی دونی خوشحال باشی که این نامه اومده یا ناراحت باشی از اینکه کشورت شرایطش طوری بوده که مجبور شدی با همه ی علاقه ات ترکش کنی و عاقبتت به اینجا ختم بشه (شایدم ختم نشه البته!). کاش ایران ایران بود.

۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

چند روز پیش رفته بودم میوه بخرم. یک کیلو پرتقال هم خریدم. خونه که اومدم پرتقالها رو از تو کیسه پلاستیکی در آوردم که بذارم تو یخچال. دیدم یکی از پرتقالها یکمی شبیه نارنگیه! فکر کردم اشتباهی یک نارنگی قاطی پرتقالها شده. دوباره نگاهش کردم... دیدم نه... مثل اینکه همون پرتقاله! برداشتم نگاهش کردم، دیدم از قیافش معلوم نمیشه پرتقاله یا نارنگی. از بوش هم معلوم نبود کدوم یکیه. رنگش هم یه چیزی بود بین نارنگی و پرتقال. پوستش هم نه به سفتی پرتقال بود، نه به شُلی نارنگی. اندازه اش هم بین پرتقال و نارنگی بود. در یخچال رو بستم. بعد از اون هر وقت که می رفتم سر یخچال به این پرتقالِ مشکوک نگاه می کردم و تو ذهنم می خواستم جنسیّتشو تشخیص بدم. همچین با شک بهش نگاه می کردم... از شما چه پنهون، کم کم با خودم فکر می کردم این پرتقاله هم نشسته گوشه یخچال، منتظره من در یخچال رو باز کنم و اونم با نگاهی مشکوک به من نگاه کنه و بالاخره توی یکی از این برخوردها یکیمون می شکنیم و اعتراف می کنیم! دیروزکه در یخچال رو باز کردم دیدم پرتقال دیگه ای غیر از همین پرتقال مشکوک نمونده. چسبیده بود به گوشه ی جا-میوه ای. با تردید و دودلی دستم رو دراز کردم و برداشتمش... بهش گفتم دیگه آخر خطه! امروز معلوم می شه کی هستی. دوره ی پنهون کاری تموم شد. الان که بخورمت مشخص می شه چی هستی. پوستشو کندم و خوردمش. یه پر یه پر خوردمش که زجرکش بشه و در ضمن بتونم دقیقا مشخص کنم پرتقاله یا نارنگی... ولی هر چی بیشتر خوردم کمتر دستگیرم شد! پرتقال نارنگی نما یا نارنگی پرتقال نما تموم شد و معلوم نشد که پرتقاله یا نارنگی! با مردنش این راز سر به مهر رو هم با خودش به گور برد!
بعضی از آدمها هم همینجورین... سالها باهشون رفت و آمد و حتی زندگی می کنی ولی نمی فهمی "چی" یا واقعا "کی" هستن. محافظه کارن؟ تو دارن؟ سیاستمدارن؟ آدمایی هستن که تکلیفشون با خودشون هم معلوم نیست؟ فرزندان نامشروع طبیعت هستن؟! کسانی هستن که تکلیفتو باهشون نمی دونی... نمی دونی جلوشون در مورد فلان مطلب صحبت کنی یا نه؟ اصلامعلوم نیست خودشون خودشون رو می شناسن یا اینکه در تمام عمر بین پرتقال بودن و نارنگی بودن دست و پا می زنن؟...