۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

خاطرات یک مشهدی در خارج -- چاپ شده در ستون آزاد فروردین 88


10 فروردین: امروز صبح رسیدم خارج... هواپیماهای اینجا خیلی یواش می رن، یه بیست ساعتی تو راه بودیم... آخه اینم شد هواپیما؟! اگه با اتوبوس از مشهد تا تهران می رفتیم کمتر از این طول می کشید!... یاد توپولوفهای ایران به خیر، مشهد تا تبریز رو 2 ساعته می رفتن. فکر کنم واسه همین سرعتشونه که گاهی سقوط می کنن!

11فروردین: امروز بیکار بودم. خوشتیپ کردم، رفتم بیرون یه دوری بزنم... جالبه، آدمای اینجا خودشون با تی شرت و شلوارک راه می رفتن، بعد بر و بر به من که کت و شلوار، جلیقه رسمی و پایون داشتم نگاه می کردن!!

راستی فکر می کنم هنوز طرح امنیت اجتماعی به اینجا نرسیده چون پوشش بعضی خواهران خیلی نامناسبه!

12 فروردین: صبح علی الطلوع با کلی امید و آرزو پا شدم رفتم دانشگاه. هر چی دم در واستادم دیدم نخیر... از بر و بچه های انتظامات خبری نیست!... خیلی پکر شدم. با خودم گفتم:«ای بابا، اینقدر از دانشگاهای اینجا تعریف می کردن همین بود؟ دانشگاه که بدون برادران آبی پوش حال نمیده!»... خلاصه، همین جور که جلو می رفتم یهو چی دیدم؟ دیدم که یه دخ... ها؟ بله؟ آخ!... خوب، بگذریم!!... به هر حال اولین نفری بودم که وارد کلاس شدم. کم کم دانشجوها داشتن وارد می شدن، چشمتون روز بد نبینه، آقا انگار هر چی مهاجر هندی و چینی تو این کشور بود رو فرستاده بودن اینجا! گفتم نکنه من کشور رو اشتباهی اومدم، این یارو خلبانه خیلی شبیه «مسعود شصت چی» بود ها!... خلاصه بعد کلی پرس و جو معلوم شد بلانسبت، دور از جون، روم به دیوار اینجا هم خوش قیافه هاش تو همون دبیرستان مزدوج می شن و به دانشگاه نمی رسن! تک و توکی هم که از دست در می رن طرف رشته ما نمیان، می رن سمت نقاشی و موسیقی و اینا!... به قول شاعر: بخت داماد اگر که برگردد...الخ!

13 فروردین: امروز ارژنگ حاتمی یه ایمیل زده بود که «ستون آزاد توقیف شد!». حالم خیلی بد شد... اصلا یه جورائی دکُلوره!! شدم. یه چند ساعت بعدش تکذیب کرد و گفت دروغ سیزده بوده... آخه پسر جون... تو که می دونی من این سر دنیا تو مهد تمدن غرق شدم، چرا خبر کذب منتشر می کنی؟ چرا جو رو متشنج می کنی؟ هان؟ من که اینجا تقویم فارسی ندارم که... تازه داشته باشم هم دیگه فارسی یادم نیست که بتونم ازش استفاده کنم، اصلا گیریم و یه چار کلمه زبون فارسی هم یادم باشه... دیگه فرهنگ ایرانی برام بیگانه شده، من چمیدونم که سیزده فروردین شما ایرونیا! چکار می کنین؟!

14 فروردین: عرض کُنُم به خذمتتا که دلُم بر مِشَد تنگ رفته، مُگُم چطوره تا کیسی مُلتفت نِرفته که مو امدُم اینجه، برگردُم؟ ها؟ چی مگی یره؟